کافه بهشت

۹ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. 
تمامش را...
حتی تیرگی های روحش را بپرستد.خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. 
نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتن آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد. 
محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تنِ او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند. 
دل خوش کند حتی به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی. 
هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود. 

#حمید_سلیمی

 

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

کاش می‌شد تمام آدم‌های غمگین و
تنهای جهان را در آغوش کشید،
برایشان چای ریخت،
کنارشان نشست و با چند کلام ساده،
به لحظاتشان رنگ آرامش پاشید
و حالشان را خوب کرد.
کاش می‌شد این را قاطعانه و آرام
در گوش تمام آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است
و روزهای خوب در راه اند،
که حال همه‌مان خوب خواهد شد...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌ 
 

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

چند سال پیش شوهرم به من خیانت کرد. گفتنش سخت است اما توی خیابان دیدمش. نه اینکه تعقیبش کنم، نه! از یک فرعی پیچیدم بیرون و بومب! یک الاغی با سرعت کوبید به سپر ماشینم. کله‌اش را از پنجره بیرون آورد داد زد: «کی به شما زنا گواهینامه میده؟!» و خب آن الاغ همسرم بود. کنار دستش زنی نشسته بود که گردنش آنقدر دراز و احتمالا کلفت بود که موهای قرمزش به سقف ساییده می‌شد.آب دهانم را قورت دادم و سرم را از پنجره بیرون آوردم و داد زدم: «همونی که به اون خانم بغل دستیت گواهینامه داده» گردنش همانطور بین پنجره کج ماند و با عینک دودی شکسته روی دماغش نگاهم کرد و گفت: «لاله!تو واسه چی این موقع بیرونی؟!» واقعیت این است آدم‌هایی که خیانت می‌کنند فکر می‌کنند وقتی از همه طلبکار باشند مو لای درز گندکاریشان نمی‌رود. درواقع اینقدر توهم هوش و ذکاوت دارند که جرات می‌کنند خیانت کنند. زن مو قرمز صورتش را چسباند به شیشه و نگاهم کرد و از پشت شیشه با حرکت دهان گشادش معلوم بود دارد می‌گوید: «زنته؟!» فرهاد از ماشین پیاده شد و با دست‌هایش اشاره می‌کرد آرام باشم. من آرام بودم چون از روز اول ازدواجمان فرهاد بوی خیانت می‌داد. این‌هایی که خیانت می‌کنند هم خوش زبانند هم خوشبو. و خب فرهاد همان بوی عجیب و خوب را از روز اول می‌داد. یادم است آمد جلویم ایستاد و گفت به خاطر من دور همه را خط کشیده و من می‌توانستم تف و لعنت جاری شده همه آن خط کشیده شده‌ها را توی زندگی‌مان ببینم. جلوی ماشینم ایستاده بود و می‌گفت پیاده شوم. آن زنیکه هم داشت با زنجیر کیفش ور می‌رفت و با ناخن‌های تیزش به شیشه میزد که در قفل است. ما زن‌ها معمولا به رقیب عشقی‌مان می‌گوییم زنیکه. آن «ک» اضافه هم «ک» تصغیر نیست. معنی دزد ناموس می‌دهد. فرمان را سفت گرفته بودم و داد زدم «زنگ بزن پلیس بیاد» 
با موبایلش شروع به شماره گرفتن کرد و گفت: «آره اتفاقا پلیس حتما بیاد ازت توضیح بخواد تحت چه عنوانی داشتی تعقیبم می‌کردی» 
داد زدم: «تحت عنوان خر ساده‌ای که گیر آوردی» شیشه‌ها را بالا دادم و ضبط ماشین را بلند کردم تا صدایش را نشنوم. دهانش همچنان تکان می‌خورد و ضبط می‌خواند: «اینبار اگه خدا کنه، قلبم اگه نگام کنه، من دیگه هیچی نمی‌خوام، حرفامو باور بکنه، بهش میگم اگه بخواد، چشمامو فرشش می‌کنم..» ماشین را روشن کردم «دلو به دریا میزنم، میگم که عاشقش منم، میگم که از همه سری، تویی فقط دل میبری…» سرم را با آهنگ تکان دادم و پایم را از روی کلاج برداشتم و گاز دادم. زیرش کردم. در واقع نمیتوان گفت زیر، چون افتاد روی شیشه ماشین و مجبور شدم یکبار دنده عقب بروم تا از روی کاپوت قل بخورد بیفتد زمین. زن مو قرمزی هم یکی می‌زد به پنجره ماشین و یکی توی صورت خودش. هنوز چهره فرهاد را یادم است وقتی صورتش چسبیده بود به شیشه تَرَک خورده ماشین و دهانش تکان می‌خورد. اما فرهاد مردنی نیست. از وقتی یکبار توی هجده سالگی از تراس خانه‌شان پرت شده پایین، بدنش آب بندی شده و مشکلی برایش پیش نمی‌آید. برف پاکن ماشین را زدم تا خون‌هایش را بشورد و به سمت خیابان اصلی گاز دادم. از توی داشبورد کیسه تخمه را در آوردم و شروع کردم به تخمه شکستن. راستش را بخواهید اگر بخشیده بودمش اینقدر با لذت تخمه نمی‌خوردم تا الان که زیرش کردم. همان شب هم از بیمارستان زنگ زدند که یک از خدا بی‌خبری  شوهرتان را زیر کرده  و فقط شما را صدا می‌کند. دو روز بعدش با دسته گل رفتم عیادتش تا یکبار هم تمرین خفگی با بالشت را با هم داشته باشیم. در اتاقش را باز کردم و هیکل تا نصفه گچ گرفته‌اش را دیدم. معمولا آخر قصه‌ها میفهمیم سوتفاهم بوده یا زود قضاوت کردیم اما از آن جایی که واقعیت کوفتی‌تر از این حرف‌هاست فرهاد از زیر گچ فک و چانه‌اش، با صدای مبهمی گفت:«غلط کردم! خودت میدونی من بین قرمه سبزی و زرشک پلو مرغ هم نمیتونم یه انتخاب داشته باشم. مشکلم ریشه داره» دستم را گذاشتم روی کله گچ گرفته‌اش و گفتم:«من قرمه سبزیتم یا زرشک پلوت؟» خواست دستش را بیاورد طرفم که کوبیدم زیرش و گفت:«تو صبحونه جمعه منی!» این‌ها را نباید کشت، این‌ها را باید داد دست طبیعت تا به صد شکل و زنده زنده تجزیه‌شان کند و با اثراتشان آفتابه و دمپایی پلاستیکی درست کرد. برای همین بیخیال کشتنش شدم و کیفم را برداشتم و آمدم بیرون تا باقی عمرش ناشتا بماند. این دمپایی پلاستیکی‌های بزرگ و درشتی هم که جلوی در دستشوییتان می‌بینید در زندگی قبلی‌شان ممکن است فرهاد یا امثال او باشند. خیسشان نکنید.

#مونا_زارع 

🍁

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

درو بآز کردم بری!
میدونی...
من واسه کسی که نمیخوآد بمونه
خودم درآرو بآز میکنم تا بره!
شآید دیگه هیچوقت برنگرده...
شآیدم یروز پشیمون بشه از رفتنِ بی دلیلش؛
اما موندنی که ریشه ندآره و لغزندست؛
موندنی که فکرِ رفتن خرآبش میکنه
واسه من بی ارزشه...
درو بآز کردم بری،
دلمُ قفل و زنجیر زدم که ندوئه دنبالت
اما راستشو بخوآی یه وقتآیی با خودم میگم
کاش درآرو میبستی...
منو تو آغوشت میگرفتی و
دمِ گوشم میگفتی:
" من از تو رآهِ برگشتی ندارم "

#المیرا_دهنوى

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

امشب شاملو میخواندم...
چقدر در هر واژه رد پای آیدا بود
جان دل!
من که بلدم بهتر از آیدا واژه هایت
 را مست کنم
اینبار تو کمی شاملو گونه عاشق باش
تو بگو!
 من بخوانم...
تو بخوان...
 من بشنوم...
اینبار من پا میگذارم روی پا
آیدا شدم!
شاملو شو!

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی

بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی
چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی

من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

عجیب است
واکنشی است که موازنه ای ندارد
کاتالیزگر هم نمیخواهد
شرایطSTP هم ندارد
گاهی آنقدر آرام است که مدت ها به طول می انجامد
گاهی آنقدر سریع است که به پلک به هم زدن هم نمیرسد
واکنش دهنده اش برق چشمان یار است
واکنش شگفت آوریست که فرآورده اش گاه مفید است و زنده میکند و گاه جوری میمیراند که دیگر برگشت پذیر نیست
عجیب فرمولی دارد عشق

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

می‌گفت:
ببین من آدم دروغ و دغل بافتن نیستم...
نمیگم تو اولیمی، بودن!
قبلِ تو خیلیا بودن، همه شونم وقتی اومدن گمون می‌کردم عشقن، کنارشونم بدک نبود حالم، می گفتم، می‌شنیدم، روزگار می‌گذروندم خلاصه...
نبودناشونم یه چند صباحی حالمو بد می‌کرد اما هرچی بود می‌گذشت!
اما تو نبودنات نمی‌گذره...
تو نبودنات حالمو بد نمی‌کنه، می‌کُشه فقط!
من با خیلیا خندیدم، اما فقط برا توئه که چشمام تر می‌شه، فقط رفتن توئه که به گریه م میندازه حتی فکر و خیالش!
ببین من دروغ نیست توو کارم،
تو اولیم نبودی...
اما به جون مادرم قسم، آخریمی!

#طاهره_اباذاری_هریس
 

  • naeime nazari
  • ۰
  • ۰

شاید رها شدن و تنها موندن
 ترسناک ترین حس دنیا باشه
اما بیتفاوتی نسبت به رفتن آدم ها،
یه حس پر از قدرته!
وقتی رهام کردی و رفتی
فکر کردم جایی که وایسادم ته دنیاست
فکر میکردم دیگه نفسم در نمیاد
انگار یکی وایساده روی گلوم و میخواد خفم کنه
فکر میکردم تموم شدم
اخر کارمه
دیگه عاشق نمیشم
دیگه کسی نمیتونه مثل تو منو به وجد بیاره
دیگه هیچ کسی نمیتونه قدر تو توی قلبم جا بشه
ولی رفتنت ته دنیا نبود
اکسیژن کم نیومد
خفه نشدم
تموم نشدم
من بعد تو قوی ترین آدم روی زمین شدم
حالا یه آدم بیتفاوتم
که هر کسی بخواد بره
خودم براش چمدون میبندم...

  • naeime nazari